جادوگری که عضو هیئت علمی بود
با استاد راهنمایم مسابقه حال گیری گذاشته ایم. به این صورت که من دو فصل از پایان نامه را ایمیل می کنم، ایشان شاخ در می آورد که چطور در عرض سه چهار روز تکمیل شد. بعد حالش گرفته می شود و برای تلافی می گوید تا نمودارها و آنالیز فلان چیز را نفرستی من این دو فصل را نمی خوانم. بعد من حالم گرفته می شود. ولی یک شب تا صبح نمی خوابم و نزدیکی های طلوع سپیده، آنالیزها و نمودارها و همه چیز را ایمیل می کنم تا صبح ببیند و حالش گرفته شود. بعد او برای تلافی می گوید پس حالا که اینطور شد، اصلا این عکسها و نمودارهایت خوب نیست. برو ظاهرشان را تغییر بده و کمی رنگ و لعابشان را عوض کن تا خوشگل(!) شوند. من تعدادی از موهای سرم را از شدت عصبانیت از ریشه در می آورم و عکس ها را خوشگل می کنم و می فرستم که ببیند. استادم از دیدن عکسهای به آن خوشگلی کف و خون قاطی می کند. پرده روی آینه اتاقش را کنار می زند و می گوید: ای آینه! آینه جادویی! بگو کی توی این دنیا از همه خوشگلتر است؟ آینه تا نوک زبانش می آید بگوید عکسها و نمودارها، ولی از قیافه جادوگر رو به رویش می ترسد و می گوید: شما! البته شما زیبا ترین هستید! اصلا هر وقت حال آن دانشجوی بدبخت را می گیرید سه درجه زیباتر می شوید. بعد صدای قهقهه های شیطانی جادوگر در فضا اکو می شود. پرده را بار دیگر روی آینه می کشد و موبایلش را برمی دارد و به من مسیج می دهد که تا پیش نویس مقاله دومت را هم دستم ندهی نمی گذارم دفاع کنی. یوهاهاهاهاااااا