پایاننامهای برای موریانه
اینکه زیاد توی وبلاگم نمینویسم فقط یک دلیل دارد. دلیلش این است که من به بیان عادت ندارم و اینجا حس غریبی میکنم و هیچکس نیست بیاید مرا بخواند برود. لذا من هم حوصلهام نمیشود بیایم بنویسم. پُر واضح است که دارم دروغ میگویم. مثل .... (جای خالی را با حیوان دلخواه پر کنید.). علتش این است که سرم شلوغ است و دارم با شور و اشتیاق فراوان پایاننامه عزیزم که این همه برایش زحمت کشیدهام را مینویسم. باز هم دروغ. البته پایاننامه را دارم مینویسم ولی با حالت تهوع. از تک تک کلماتش نکبت ترشح میشود و اجازه بدهید بگویم (اجازه هم ندهید میگویم پس خودتان را سبک نکنید) که از صفحهی تشکر و تقدیم به فلانی هم خبری نیست. توی ذهنم روزی ده بار دفاع میکنم و عین هر ده بار استاد راهنما و استاد مشاورم را سر جلسه دفاع به سیخ میکشم و کباب میکنم. بعد کباب را میاندازم جلوی سگ. سگ میگوید مرسی آبی جان، ولی این گوشت که به من دادی خیلی تلخ است. آنجاست که من با قهقهه شیطانی رو به داورها و نماینده تحصیلات تکمیلی میگویم: میبینید؟ اساتید من آنقدر نچسب و گوشتتلخ بودند که سگ هم آنها را با یک من عسل نمیخورد. آنجا داورها به من حق میدهند و میگویند بله حق با شماست خانم آبی. آرام باشید. بفرمایید این هم تاییدیه. بعد رئیس دانشگاه از راه میرسد و سراسیمه تعظیم میکند. مدرک کارشناسی ارشدم را با قاب طلا دستم میدهد. عرق پیشانیش را با آستین کتش پاک میکند و میگوید " تِه سَرِ دور گَردِمِه".
بعد من با غرور و بیاعتنا مدرک را ریز ریز میکنم و میاندازم جلوی سگ ولی سگ بیاعتنایی میکند و ناچار کاغذپارهها را میگذارم جلوی لانه موریانهها و بعد سوار درشکه پرنده ای که گوزنهای شمالی آن را میکشند میشوم و پشت سرم را هم نگاه نمیکنم. پایان